𝔅𝔢𝔣𝔬𝔯𝔢 𝔦 𝔇𝔦𝔢

اولین برف ...

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۸ ق.ظ | Zeinab .... | ۰ نظر

اولین برف هم بارید...هفت ونیم صبح رفتم وپرده رو زدم کنار وسفیدی برف عین زمان کودکی ام منو به ذوق آورد ...

یادش بخیر چقدر ذوق میکردم که مدرسه ها تعطیل میشد و سریع بادوستم میرفتم یه جای ناب که برفش دست نخورده باشه رو پیدا میکردم وبرف بازی میکردیم ...تاب بازی میکردم وبرام مهم نبود بگن نگا کن دختر گنده تاب بازی میکنه😐چون قطعا ۷صبح ام کسی توی پارک ما نبود ومن خوشحالترین دختر میشدم...یادمه یه بار که رفتیم پارک یهو دوستم پشت منو نگا کرد و باترس گفت زینب فقط بدو 😨منم تا صدای پارس سگو شنیدم دوییدم ورفتیم تو کوچه وسگه ول کن نبود ازاون سگ وحشیا بود که قلاده اش ازدست صاحبش ول شده بود خیلی ترسیده بودم و تکیه دادم به یه در توکوچه و دره باز شد منم دست دوستمو گرفتم کشیدم تو ،سگه مارو گم کرد بعدش ام کلی خندیدیم😂😂چقدر دلخوشیام کوچیک وکم بود ....الان هم همونقدر احساساتی ام اما دلخوشیام انگار اونجوری نیست دیگه...الان فقط منم واتاقم نه دوستی هست که دستشو بگیرم بریم برف بازی نه عشقی که باهم زیر برف قدم بزنیم!فقط منم ومن !شاید تقصیر خودمه که یه حصار نامرئی دور خودم ودنیام کشیدم وکسیو واردش نکردم نمیدونم ....دلم واقعا میخواد برگردم به اون دوران ...امروز احساس تنهایی بیشتر ازهر حس دیگه ای اومده تو وجودم و داره منو ذره ذره میخوره!اصلا حس خوبی نیست....وبغض بدی تو گلوم‌خونه کرده وهمه ذوق ناشی از برف رو نابود کرده!کاش یهویی همه چیز تغییر کنه .....کاش

 

  • Zeinab ....

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.